جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پرگرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید. چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد. اما بی پول بود. بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند. دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید. بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و….پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم
کلیدواژه ها:
[ سه شنبه 91/10/26 ] [ 6:15 عصر ] [ بی بی طاهره رحمن پناه (80) ]
شریک در همه چیزدر یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آن جا حضور داشتند بسیار جلب توجه میکردند. بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین میکردند و به راحتی میشد فکرشان را از نگاهشان خواند: نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی میکنند و چقدر در کنار هم خوشبختند.
پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست. یک ساندویچ همبرگر، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود. پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکهی مساوی تقسیم کرد. سپس سیبزمینیها را به دقت شمرد و تقسیم کرد. پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید. همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز میزد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه میکردند و این بار به این فکر میکردند که آن زوج پیر احتمالاً آن قدر فقیر هستند که نمیتوانند دو ساندویچ سفارش بدهند. پیرمرد شروع کرد به خوردن سیبزمینیهایش. مرد جوانی از جای خود برخاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیرمرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد؛ اما پیرمرد قبول نکرد و گفت: همه چیز رو به راه است، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم. مردم کمکم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را میخورد، پیرزن او را نگاه میکند و لب به غذایش نمیزند. بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیرزن توضیح داد: ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم. همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: میتوانم سوالی از شما بپرسم خانم؟ پیرزن جواب داد: بفرمایید. جوان گفت: چرا شما چیزی نمیخورید؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید، منتظر چی هستید؟ پیرزن جواب داد: منتظر دندانها!
کلیدواژه ها:
[ یکشنبه 91/10/24 ] [ 12:48 عصر ] [ بی بی طاهره رحمن پناه (80) ]
به نام خدا دوران جوانی یکی از با ارزش ترین، متنوع ترین و پیچیده ترین چشم انداز های زندگی است. ایام جوانی دوران درخشندگی و فروغ شور و هیجان، سرور و شادی و نشاط و امید و دوران قوّت و قدرت و کار و کوشش است.
کلیدواژه ها:
[ پنج شنبه 91/10/21 ] [ 10:34 صبح ] [ بی بی طاهره رحمن پناه (80) ]
تأثیر نماز بر خودشکوفایی "خود شکوفایی " (self–actualization) در مفهوم عمده و کلاسیک خود، نخستین بار توسط "کورت گلداشتاین"(روانپزشک آلمانی 1965ـ 1878) مورد بحث و بررسی قرار گرفت. او خود شکوفایی را به صورت توانایی ذاتی نیرومند موجود در هر فرد تعریف نمود که موجب شکوفا شدن استعدادهای مثبت او می گردد.(1)(شکوفا کردن فطرت نیک درونی ( گلداشتاین معتقد بود، برای آن که انسان به موفقیت های بزرگ دستیابد، باید با محیط اطراف و زندگی خود به بهترین نحو ممکن، کنار بیاید و چنان چه محیط و زندگی، هر روز ضربه سنگین تری بر پیکره انسان وارد کنند(مثلا موجب بیماریانسان شوند)، انسان باید در بهبود روش مقابله خود با این قبیل مشکلات سعی بنماید تابدین ترتیب به مرزهای"خودشکوفایی" (درک و فعال نمودن همه استعدادهای خود) نزدیکشود.
کلیدواژه ها:
[ شنبه 91/10/16 ] [ 3:32 عصر ] [ بی بی طاهره رحمن پناه (80) ]
بدون شرح: ما حاشیه نشین هستیم مادرم می گوید: پدرت هم حاشیه نشین بود در حاشیه به دنیا آمد در حاشیه جان کند و در حاشیه مرد من هم در حاشیه به دنیا آمده ام ولی نمی خواهم در حاشیه بمیرم برادرم هم در حاشیه بیمارستان مرد خواهرم همیشه مریض است، همیشه گریه می کند گاهی در حاشیه گریه کمی هم می خندد مادرم می گوید: سرنوشت ما را در حاشیه صفحه تقدیر نوشتند.
کلیدواژه ها:
[ دوشنبه 91/10/11 ] [ 2:9 عصر ] [ بی بی طاهره رحمن پناه (80) ]
اینم مخصوص دانش آموخته هایی که حالا یا مامان شدن یا بابا!!!
راه کارهاى محبّت به فرزند شکى نیست که همه ى انسان ها به فرزندان خود عشق می ورزند و آن ها را مثل پاره ى تن خود دوست مى دارند، امیرمؤمنان على ـ علیه السّلام ـ در وصیت نامه ى خود خطاب به فرزندش امام مجتبى ـ علیه السّلام ـ مى نویسد: «وَجَدْتُکَ بَعْضِى بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّى حَتّى کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصابَکَ أَصابَنِى وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتاکَ أَتانِى فَعَنانِى مِنْ أَمْرِکَ ما یَعْنِینِى مِنْ أَمْرِ نَفْسِى.»[1] تو را جزیى از خود، بلکه همه ى وجود خود دیدم تا به آن جایى که اگر چیزى به تو ضرر برساند، مثل آن است که به من زیان رسانده و گویى اگر مرگ به سراغ تو بیاید، به سراغ من آمده بنابراین همان اهتمامى را که در اصلاح امور خود مى نمایم درباره ى تو دارم. بنابراین، سخن در اثبات و چند و چون محبّت به فرزند نیست و حتى سخن در حدّ و اندازه آن نیز نیست، زیرا چیزى که ریشه در فطرت انسانى دارد نه نیاز به دلیلى براى اثبات آن است و نه تعیین حدّ و اندازه ى آن، که فطریات انسانى به گستره ى ظرفیت هر کس قبض و بسط مى یابد، بلکه سخن در نحوه ى ابراز محبّت است که اگر به صورت افراطى و ناصحیح عمل شود، موجب ضعف در اعتماد به نفس کودک مى شود و آثار عمیق و ریشه دار آن تا پایان عمر باقى مى ماند و اگر به صورت صحیح و اصولى اعمال شود، موجب رشد و بالندگى کرامت انسانى کودک و تعامل روحى او مى شود. حبّ به فرزند مانند دیگر امور فطرى، دلیلى جز انسانیت انسان ندارد و تا انسان و انسانیّت او باقى است، امور فطرى و ذاتى او نیز باقى مى باشد; بنابراین احکام سایر امور فطرى نیز بر این مسأله هم جارى است.
کلیدواژه ها:
[ دوشنبه 91/10/4 ] [ 12:11 عصر ] [ بی بی طاهره رحمن پناه (80) ]
ساختمان هشتاد طبقه عمر را با آرزوهایت طی کن
روزی روزگاری دو برادر در کنار هم زندگی می کردند. خانه آن ها در طبقه هشتادم مجتمع مسکونی قرار داشت. روزی وقتی به خانه برگشتند، در کمال ناامیدی متوجه شدند که آسانسورهای مجتمع مسکونی از کار افتاده است و ناچارند از پله ها بالا بروند تا به طبقه هشتادم برسند. بعد از رسیدن به طبقه بیستم، هر دو که به شدت خسته شده و به نفس زدن افتاده بودند، تصمیم گرفتند کیف های خود را همان جا رها کنند تا بارشان سبک شود و روز بعد آن ها را بردارند. کیف های شان را در همان طبقه رها کردند و از پله ها بالا رفتند. وقتی به طبقه چهلم رسیدند، به دلیل غر زدن برادر کوچکتر، دعوای شان شد. درحالی که با هم دعوا و مشاجره می کردند، از پلکان بالا رفتند تا به طبقه شصتم رسیدند. وقتی دیدند تنها بیست طبقه دیگر مانده دست از مشاجره برداشتند و در آرامش به راه خود ادامه دادند. سرانجام به طبقه هشتادم رسیدند. هردو منتظر بودند تا دیگری در را باز کند، اما یادشان آمد که دسته کلید را داخل کیف در طبقه بیستم جا گذاشته اند. این، داستان زندگی ماست. بسیاری از ما در جوانی مطابق توقعات و انتظارات والدین و آموزگاران و دوستان خود زندگی می کنیم. به ندرت فرصتی پیدا می کنیم برای انجام کارهایی که دوستشان داریم. تا بیست سالگی آنچنان تحت تاثیر فشار و استرس قرار داریم که خسته می شویم و تصمیم می گیریم این بار سنگین را رها کنیم. بعد از رهایی از فشار و استرس به صورت خودانگیخته مشغول به تلاش می شویم و آرزوهای بلند پروازانه و جاه طلبانه در ذهن می پرورانیم. وقتی به چهل سالگی می رسیم، امیدها و آرزوهای خود را کم کم از دست می دهیم. دچار احساس نارضایتی می شویم و انتقاد را آغاز می کنیم. طوری با درماندگی به زندگی ادامه می دهیم که هرگز احساس رضایت و خرسندی را تجربه نمی کنیم. وقتی به شصت سالگی می رسیم، تازه متوجه می شویم که فرصتی برای شکایت باقی نمانده است و در آرامش و سکوت به زندگی خود ادامه می دهیم. تصور می کنیم که چیزی برای ناامید کردن مان نمانده است. اما ناگهان متوجه می شویم که به دلیل آرزوهای محقق نشده، نمی توانیم به آرامش برسیم. این آرزوها را شصت سال قبل به حال خود رها کرده بودیم. پس همین حالا به دنبال رویاها و آرزوهای خود بروید تا عمری را در حسرت و پشیمانی سپری نکنید.
کلیدواژه ها:
[ سه شنبه 91/9/28 ] [ 7:44 عصر ] [ بی بی طاهره رحمن پناه (80) ]
سؤال: معنای لغوی غیبت چیست؟ چرا مجاز به غیبت نیستیم؟ آثار اجتماعی غیبت چیست؟ پاسخ: علامه طباطبایی با توجه به آیه ی شریفه: یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ ... وَ لَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا، چنین پاسخ می دهند: کلمه" غیبت" عبارت است از اینکه در غیاب کسى عیبى از او بگویى که حکمت و وجدان بیدار، تو را از آن نهى کند. البته فقهاء این کلمه را به خاطر اختلافى که در مصادیقش از حیث وسعت دارد، به عبارتهاى مختلفى تفسیر کردهاند که برگشت همه آن عبارتها به این است که در غیاب کسى درباره او چیزى بگویى که اگر بشنود ناراحت شود. و به همین جهت بدگویى دنبال سر فردى که تظاهر به فسق مىکند را جزء غیبت نشمردهاند(چون اگر بشنود که دنبال سرش چنین گفتهاند ناراحت نمىشود.) شارع اسلام از این جهت از غیبت نهى فرموده که: غیبت اجزاى مجتمع بشرى را یکى پس از دیگرى فاسد مىسازد، و از صلاحیت داشتن آن آثار صالحى که از هر کسى توقعش مىرود ساقط مىکند، و آن آثار صالح عبارت است از اینکه هر فرد از افراد جامعه با فرد دیگر بیامیزد و در کمال اطمینان خاطر و سلامتى از هر خطرى با او یکى شود، و ترسى از ناحیه او به دل راه ندهد، و او را انسانى عادل و صحیح بداند، و در نتیجه با او مانوس شود. نه اینکه از دیدن او بیزار باشد و او را فردى پلید بشمارد. در این هنگام است که از تک تک افراد جامعه آثارى صالح عاید جامعه مىگردد، و جامعه عینا مانند یک تن واحد متشکل مىشود. و اما اگر در اثر غیبت و بدگویى از او بدش بیاید و او را مردى معیوب بپندارد، به همین مقدار با او قطع رابطه مىکند، و این قطع رابطه را هر چند اندک باشد، وقتى در بین همه افراد جامعه در نظر بگیریم، آن وقت مىفهمیم که چه خسارت بزرگى به ما وارد آمده، پس در حقیقت عمل غیبت و این بلاى جامعه سوز به منزله خورهاى است که در بدن شخص راه یابد، واعضاى او را یکى پس از دیگرى بخورد، تا جایى که به کلى رشته حیاتش را قطع سازد و انسان که از روز ازل به حکم ضرورت، اجتماع تشکیل داد، براى این تشکیل داد که یک زندگى اجتماعى داشته باشد، و در اجتماع داراى منزلتى شایسته و صالح باشد، منزلتى که به خاطر آن دیگران با او بیامیزند، و او با دیگران بیامیزد، او از خیر دیگران بهرهمند، و دیگران از خیر او برخوردار شوند. و غیبت عامل مؤثرى است براى اینکه او را از این منزلت ساقط کند و این هویت را از او بگیرد. در آغاز یک فرد را از عدد مجتمع صالح کم کند، و سپس فرد دوم و سوم را، تا آنجا که در اثر شیوع غیبت تمامى افراد جامعه از صلاحیت زندگى اجتماعى ساقط شوند، و صلاح جامعه به فساد مبدل گردد، و آن وقت دیگر افراد جامعه با هم انس نگیرند، و از یکدیگر ایمن نباشند، و به یکدیگر اعتماد نکنند، آن وقت است که دواء که همان تشکیل جامعه از روز نخست بود، به صورت دردى بى دواء درمىآید. پس غیبت در حقیقت ابطال هویت و شخصیت اجتماعى افرادى است که خودشان از جریان اطلاعى ندارند و خبر ندارند که دنبال سرشان چه چیزهایى مىگویند، و اگر خبر داشته باشند و از خطرى که این کار برایشان دارد اطلاع داشته باشند از آن احتراز مىجویند و نمىگذارند پردهاى را که خدا بر روى عیوبشان انداخته به دست دیگران پاره شود، چون خداى سبحان این پردهپوشیها را بدین منظور کرده که حکم فطرى بشر اجراء گردد، یعنى اینکه فطرت بشر او را وامىداشت تا به زندگى اجتماعى تن در دهد، این غرض حاصل بشود، و افراد بشر دور هم جمع شوند، با یکدیگر تعاون و معاضدت داشته باشند، و گر نه اگر این پردهپوشى خداى تعالى نبود، با در نظر گرفتن اینکه هیچ انسانى منزه از تمامى عیوب نیست، هرگز اجتماعى تشکیل نمىشد. **یا حق** [ شنبه 91/9/25 ] [ 10:43 صبح ] [ بی بی طاهره رحمن پناه (80) ]
روز دانشجو روز حق خواهی و استبداد ستیزی بر تمام رهپویان علم و معرفت گرامی باد.
کلیدواژه ها:
[ پنج شنبه 91/9/16 ] [ 9:42 صبح ] [ بی بی طاهره رحمن پناه (80) ]
فهرست وقایع ماه محرم الحرام ................... یازدهم محرم الحرام 1.حرکت کاروان اسرا از کربلا 2. تشکیل مجلس ابن زیاد 3. حرکت اهل بیت امام حسین علیه السلام به سوی کوفه دوازدهم محرم الحرام 1.دفن شهدای کربلا 2. ورود اهل بیت علیهم السلام به کوفه 3. روز شهادت حضرت سجاد علیه السلام سیزدهم محرم الحرام 1.اسرای اهل بیت علیهم السلام در مجلس ابن زیاد2. اسرای اهل بیت علیهم السلام در زندان کوفه3. خبرشهادت امام حسین علیه السلام در مدینه و شام4. شهادت عبد الله بن عفیف پانزدهم محرم الحرام 1.فرستادن سرهای مطهر شهدا به سوی شام نوزدهم محرم الحرام 1.حرکت کاروان کربلا به سوی شام بیستم محرم الحرام 1.دفن بدن جون در کربلا بیست و پنجم محرم الحرام 1.شهادت امام سجاد علیه السلا م بیست و ششم محرم الحرام 1.شهادت علی بن الحسن المثلث بیست و هشتم محرم الحرام 1.وفات حذیقه بن یمان2.تبعید امام جواد علیه السلام به بغداد3. ورود اسرای اهل بیت علیهم السلام به بعلبک بیست و نهم محرم الحرام 1.رسیدن کاروان اسرا به شام تتمه ی محرم الحرام 1. نوشتن صحیفه ملعونه2. وفات ماریه قبطیهَ
کلیدواژه ها:
[ دوشنبه 91/9/6 ] [ 2:58 عصر ] [ بی بی طاهره رحمن پناه (80) ]
|
||