إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، وَ لا ناسینَ لِذِکْرِکُمْ، وَ لَوْ لا ذلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللاَّْواهُ، وَ اصْطَلَمَکُمُ الاَْعْداءُ. فَاتَّقُوا اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ وَ ظاهِرُونا (بحار الأنوار ، ج 53، ص 175) ما در رعایت حال شما کوتاهى نمىکنیم و یاد شما را از خاطر نبرده یم، که اگر جز این بود گرفتارىها به شما روى مىآورد و دشمنان، شما را ریشه کن مىکردند. از خدا بترسید و ما را پشتیبانى کنید. آجرک الله یا صاحب الزمان [ شنبه 92/1/17 ] [ 7:0 عصر ] [ هادی فرخنده نژاد (82) ]
در مسلک ما معنی پرواز چنین است: با بال شکسته به هوای تو پریدن...
کلیدواژه ها:
[ شنبه 92/1/17 ] [ 3:40 عصر ] [ حسین دشتبان (85) ]
رهبر عزیزم فریاد حماسه های خاموشیم ما در رونق اقتصاد می کوشیم ما در لحظه به لحظه ی سیاست امسال پیراهنی از حضور می پوشیم ما *** با دست پر از عشق و دعا می آییم با پرچمی از حماسه ها می آییم در خط سیاسی - اقتصادی فردا با لشکریان شهدا می آییم *** ما باغ پر از گلاب یاسی داریم و چادر خاکی حماسی داریم "سالی که نکوست از بهارش پیداست" امسال حماسه ای سیاسی داریم *** زیباست؛ جهاد اقتصادی زیباست هر لحظه حماسه ای جهادی زیباست فریاد بزن حماسه ای در راه است... فریاد سیاسی و عبادی زیباست ______________________________________________
کلیدواژه ها:
[ چهارشنبه 92/1/14 ] [ 9:3 عصر ] [ سید رسول سید حسینی (81) ]
[ جمعه 92/1/9 ] [ 8:35 عصر ] [ سیده فاطمه موسوی (81) ]
آیت الله سید صادق شیرازی می گوید: جناب سید جواد یزدی ـ یکی از فضلای یزد ـ برایم گفت: پیرمردی زرتشتی مرتب نزد ما می آمد ودرباره موضوعات گوناگون به گفتگو می پرداخت. روزی به او گفتم: مسلمان نمی شوی؟ گفت: نه. گفتم: چرا؟ گفت: چون در دین خود چیز بدی ندیده ام. سید جواد یزدی می گفت: در یکی از جلسات این پیرمرد زرتشتی گفت: من امام حسین شما را دوست دارم و در مجالس ایشان شرکت می کنم و می گریم. همچنین امام شما، امام رضا علیه السلام را دوست دارم. همیشه دوست داشتم به زیارت ایشان بروم، به خصوص زمانی که ماشین ها را در خیابان های شهر می دیدم که زائران را به مشهد می برند. یک روز ماشینی را دیدم که در آن افرادی بودند که آنها را نمی شناختم وقصد رفتن به مشهد را داشتند. جلو رفتم وگفتم: می خواهم بروم مشهد، توی ماشینتان برای من هم جا هست؟ گفتند: بله، بفرما. سوار شدم وبا آنها به مشهد رفتم. وقتی مقابل حرم مطهر امام رضا علیه السلام قرار گرفتم بغض گلویم را گرفت وناخودآگاه اشک از دیدگانم روان شد واز شادی در پوست خود نمی گنجیدم. از آن جا که به نظر مسلمانان نجس بودم، نمی خواستم وارد حرم شوم. اما تاب نیاوردم وتصمیم گرفتم جورابی بخرم وبا جوراب وارد صحن شوم تا نجس نشود. همین کار را کردم وبسیار گریستم تا راحت شدم واحساس آرامش وسبکی خاصی کردم. دیدم مردم دور ضریح مطهر آقا می گردند وبه آن دست می کشند. با خودم گفتم: باید من هم به آن دست بکشم. از صحن بیرون رفتم واز یکی از مغازه ها دست کش خریدم. وقتی دست کش ها را پوشیدم وبه ضریح آقا دست کشیدم احساس شادمانی وسبکی ام دوچندان شد ودر کل عمرم مثل آن روز شاد وسرخوش نبودم.
سید جواد یزدی می گفت: مدتی این پیرمرد زرتشتی را ندیدم. پس از آن فرزندانش نزد من آمدند وگفتند: پدرمان دیروز عمرش را به شما داد وپیش از مرگ به ما گفت: وقتی مُردم با جنازه ام هیچ کار نداشته باشید. فقط بروید پیش سید جواد یزدی وبه او بگویید هر کاری می خواهی با این جنازه بکن.
به نقل از www.nekoonam.parsiblog.com
کلیدواژه ها:
[ سه شنبه 92/1/6 ] [ 12:34 عصر ] [ سیده فاطمه موسوی (81) ]
با سلام دوستان
[ دوشنبه 92/1/5 ] [ 12:29 صبح ] [ روح الله افتخاری (86) ]
|
||