یک روز صبح با صداى استارت ماشینى از خواب بیدار شدم. استارت مداوم بود و جرقهها زیاد و مایع قابل احتراق؛ اما با این وصف حرکتى نبود و پیشرفتى نبود. در این فکر رفتم که ببینم نقص از کجاست که شنیدم راننده مىگوید باید هلش داد. هوا برداشته است. و همین جواب من بود. هنگامى که هواها وجود مرا در بر مىگیرند و دلم را هوا بر مىدارد، دیگر جرقهها برایم کارى نمىکنند و اگر مىخواهم به راه بیافتم باید هلم بدهند و ضربهام بزنند و راهم بیندازند تا آن همه استعداد راکد نماند.
کلیدواژه ها:
[ پنج شنبه 93/11/9 ] [ 5:2 عصر ] [ علی اصغر هادی (93) - عضو افتخاری ]
|
||