سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یک روز، یک حدیث
تلاوت برگزیده
تلاوت برگزیده
ابراهیم عقیلی
ورودی 94


سورۀ انعام | آیه 59
به همراه تحلیل استاد ابوالقاسمی


بارگذاری

-----------------------------------------------
تلاوتهای مورد علاقتون رو به
razavyoon@chmail.ir
ارسال کنید. البته تلاوتهای اساتید
و دانشجوهای خودمون اولویت داره.


.:: بایگانی تلاوت ها ::.
تصویر برگزیده
تصویر برگزیده
-----------------------------------------------
تصاویر خاطره انگیزتون رو به
razavyoon@chmail.ir
ارسال کنید تا تو این بخش قرار بگیره.

استادى داشتم که درس‏هایش را در ضمن داستان‏ها و افسانه ‏ها مى‏گفت: که محصلى بود زیرک و متحرک و بى‏آرام. درسش را تمام کرده بود و مى‏ خواست برگردد و بار مسؤولیتش را به مقصد برساند، که تشنه‏ ها و محتاج‏ها و نیازمندها را دیده بود و نمى‏ توانست در حجره بنشیند و یا در غرفه‏ اى خود را محبوس کند. بارش را بست و براى خداحافظى پیش استادش رفت. استاد اجازه‏ اش نداد و گفت: باش. درست است که حرف‏ها را مى‏ دانى اما هنوز روش‏ها را نیاموخته‏ اى، اما او گوشش بدهکار نبود و آتش مسؤولیت آرامش نمى‏گذاشت. راه افتاد. پیاده مى‏آمد... در سر راه به روستایى رسید. در روستا، ملایى بود زیرک و کارکشته و مرید باز. او در مسجد خانه گرفت که مسجد براى آواره‏ ها پناه‏گاه خوبى بود. براى نماز در مسجد جمع شدند و نماز شام را گذاشتند. او مى‏دید که ملا نمازش را غلط مى‏خواند. خوب دقت کرد دید اصلاً هیچ نمى‏ داند، نه وقف را، نه وصل و قطع را، نه ادغام حروف یرملون را... اصلاً از علم تجوید و قرائت بویى نبرده است. سرش سوت کشید... بعد از نماز دید که ملا بر منبر نشست و به وعظ و خطابه مشغول شد، آن هم چه وعظى و چه خطابه‏ اى! دیگر طاقت نیاورد و دادش درآمد که بیا پایین! این چه وضعیه؟! مگر مجبورى که بى‏سواد، مردم را ضایع کنى؟ بیا پایین!

 غوغایى به پا شد؛ مردم منتظر آخر صحنه بودند. ملاى زیرک در میان آن همه غوغا و فریاد، آرام آرام سرش را تکان داد و با خود گفت: صدق رسول اللَّه! صدق رسول اللَّه! در برابر این فیلم؛ حتى طلبه‏ ى مسؤول که طاقتش را باخته بود، مسحور شد که این دیگر یعنى چه؟ صدق رسول اللَّه چیست؟ هنگامى که همه تشنه شدند و ساکت شدند، ملا توضیح داد که دیروز از این ده و مردم خسته شده بودم. مى‏خواستم بگذارم و بروم، اما با خودم فکر مى‏ کردم که آیا صحیح است؟ آرام آرام از فضاى ده بیرون رفتم و بالاى آن کوه رسیدم و آن جا نشستم با خستگى‏ ها خوابم برد. در خواب دیدم مردى بزرگ، جلیل القدر سوار بر اسبى سفید از پایین کوه مى‏تاخت. به حدود من که رسید، ایستاد و به من نگاهى کرد. من از آن نگاه خود را باختم، اما دیدم او با محبت به من نزدیک شد و به من گفت: مبادا که این ده را تنها بگذارى. مبادا که از میان این‏ ها بروى، به این زودى شیطانى مى‏آید که مى‏خواهد دین من را ضایع کند و ایمان مردم را به باد بدهد. تو باش، تو پاسدار ده باش! و صدق رسول اللَّه! صدق رسول اللَّه! آن شیطان همین است که مى‏بینید. اصلاً همه چیزش مثل شیطان است! اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم.

 مردم که شیطان را در خانه خدا گیر آورده بودند، امان ندادند که بگریزد. چنانش کوفتند که توانش نماند! بیچاره به یاد استاد افتاد؛ چون هنگام ضعف و در گیر و دارها، گذشته‏ ها به یاد مى‏آیند:«درست است که حرف‏ها را مى‏دانى، اما هنوز روش‏ها را نیاموخته‏ اى». پیش استاد بازگشت و مدتى ماند و راه‏ ها را شناخت. استاد به او اجازه داد که برود، اما او تقاضا کرد، چندى بمانم. استاد گفت: حالا مى‏توانى بروى. برو. مگر مسؤولیت را فراموش کرده ‏اى؟ اما او هنوز کتک‏ها را فراموش نکرده بود.

 در هر حال آمد و براى این‏ که خودش را بشناسد به همان ده آمد. این بار پشت سر ملا ایستاد و با او نماز خواند و مدافع او شد. اگر مسأله‏اى پیش مى‏آمد که ملا به زحمت مى‏افتاد، او کمک مى‏کرد و مسائل را جواب مى‏داد. ملا که مى‏دید مریدى دلسوز همراه دارد او را به خود نزدیک کرد. اگر از ده‏ هاى اطراف سراغ ملا مى ‏آمدند. ملا او را مى‏فرستاد. رفته رفته ملا خودش را شناخت و دید منبر کسر شأن اوست. به محراب قناعت کرد و منبر را به او واگذاشت. راستى که راه‏ها را شناخته بود و پست‏ها را بدست آورده بود و ملا را خلع سلاح کرده بود، اما هنوز یک مسأله باقى بود و یک حساب تصفیه نشده بود. یک شب که ملا در کنار منبر نشسته بود و او را بالاى منبر فرستاده بود، او سخن را به معاد و حشر و نشر کشاند و اشک‏ها را از چشم‏ها بیرون ریخت و دل‏ها را به لرزه آورد و دل‏ها را در راه گلو انداخت.

 آن گاه گفت: یک بشارت مى‏دهم. من امروز که به فکر قبر و عذاب افتاده بودم، سخت بیچاره شدم. در خواب دیدم که قیامت به پا شده و عذاب‏ها آماده گردیده و مردم در چه وضعى هستند. کسى، کسى را نمى‏شناسد و هر کس از برادرش و مادرش و فرزندش فرارى است. هر کس از دوستش مى‏گریزد. هر کس سراغ پناه‏ گاهى است. من به یاد رسول اللَّه افتادم. خودم را به او رساندم و گریه کردم. حضرت به من فرمودند. آیا از فلانى - ملاى ده - امانى دارى؟ هر کس یک مو از او همراه داشته باشد در امان است!  این بگفت و از ملا تقاضا کرد که مرا امانى بده! ملا که خود را شناخته بود، دستى به صورتش کشید و امانى به او داد! او هم امان را گرفت و بوسید و مردم را تحریک کرد که امانى بگیرند!

 از اطراف تقاضا شروع شد. با کمبود عرضه، وضع بدى پیش آمد. در میان هجوم جمعیت دیگر مهلت نمى‏دادند که ملا امانى بدهد، خودشان امان‏ها را از سر و صورت ملا مى‏گرفتند. چیزى نگذشت که ملا اَمرَد و بى‏مو شد، اما او ول‏ کن نبود و مردم را به یاد ظلم‏ها و ستم‏ها و آب دزدیدن‏ ها و تجاوزها مى‏انداخت و زن‏ها را با غیبت کردن‏ها و دروغ‏هایشان تحریک مى‏کرد. ملا در زیر دست و پاها، خونین و بى‏ رمق افتاده بود که از لاى جمعیت چشمش به بالاى منبر افتاد و با ناله پرسید: آخر تو چه وقت این خواب را دیدى؟ لعنت بر این خواب! او با نگاهى پر معنا جوابش داد: تو چه وقت آن خواب را دیده بودى؟ لعنت بر آن خواب!


منبع : آیه های سبز ص24 (ع ص)


کلیدواژه ها:
درباره ی وبلاگ
رضویّون -  دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد

کانون دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد، در سال 1389 تأسیس گردید. این وبلاگ وابسته به این کانون، و محلی است برای هم افزایی فعالیت ها و ایده های قرآنی. ان شاء الله بتوانیم قدمی مؤثر در راه ترویج «انس با قرآن کریم» برداریم.

رضویون در آپارات

ثبت نام نویسندگی وبلاگ رضویّون

حقیقت این است که ما هنوز خیلی از قرآن دوریم...

کد نمادِ ما
ذکر امروز
دانشکده ها
دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم

قرآن و زندگی - وبلاگ شخصی استاد عظیم پور

انجمن علمی دانشجویی دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد

دانشجویان دانشکده علوم قرآنی شاهرود

فاطر - بسیج دانشجویی دانشکده علوم و فنون قرآن تهران

ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای
بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان
مسجد نما
مدرسه نما
جامع الاحادیث
پایگاه اطلاعرسانی مداح اهل بیت (ع) حسن نجف زاده
اسلام کوئست
مؤسسه فرهنگی بیان هدایت نور
طرحی برای فردا
روشنگری
آمار بازدید
بازدید امروز: 160
بازدید دیروز: 414
کل بازدیدها: 2433139
موسیقی وبلاگ
ایران رمان

ابزار هدایت به بالای صفحه