یکی از تلخ ترین و شیرین ترین خاطرات دانشجوئیم رفتن با تیم ورزشی فوتسال و والیبال دانشکده به اراک و ملایر بود.(قسمت تلخ این خاطره بماند)بعد از مسابقات درراه برگشت به تهران و مشهد جای دوستان خالی رفتیم اراک.شهر مدیر رفقا.خانم و آقا با هم بودیم . بعد از اینکه محمدرضا اومد استقبال بچه ها و رفتیم یه تابی توشهر خوردیم و ناهارم صرف شد بعد از ظهرش اومدیم تو امامزاده معروف شهر اراک که بزرگ و باصفا بود. بهتر از هرچیز پذیرایی و استقبال گرم و صمیمانه مسئولین امامزاده بود.مراسم غبارروبی امام زاده در یک فضای بسیار معنوی و با حضور مردم شروع شد. واقعا با صفا بود. مسئول امامزاده با یک دشداشه سفیدرنگ به دست اومد سراغ بچه ها و گفت یک نفر از شما دانشجوهای قرآنی باید این لباس را بپوشه و همراه مسئولین شهر و امامزاده بره تو ضریح و پول ها را جمع کنه و قبر مطهر امامزاده را شست و شو بدید و غبارروبی کنید و ... همون موقع من گفتم محمدرضا بره. بالاخره اهل این شهره و ...خلاصه قبول نکرد مسعود و صادق بادوست وبقیه دوستانم قبول نکردن. خودمم که اصلا لایقش نبودم و قبول نکردم. خلاصه با لطف دوستان من که نالایق جمع بودم انتخاب شدم. لباس پوشیدیم و رفتیم تو ضریح واقعا فضای عجیبی بود. لیاقتش را نداشتم اما خب قسمت شد دیگه. تا رفتم تو ضریح تو دلم گفتم خدایا تا حالا یه اصفهانی تو این همه پول قرار دادی؟ بعد از جمع آوری پولها که طول هم کشید شروع به شست و شوی قبور مطهر کردیم و به نیابت از دوستان هم تو ضریح نماز خوندم و برنامه تمام شد. بقیه بچه ها داشتند همراه مردم پول ها را دسته میکردند. خاطره خوب و جالبی بود.ممنون آقا محمدرضا هم هستیم که اون روز برای بچه خیلی تو اراک زحمت کشید. ببخشید وقت شریف دوستان گرفته شد.خاطرات دانشجویی به خصوص خنده دارهاش زیاده. چون فرصت نوشتن نیست و بعضی خاطرات را هم نمیشه تو فضای عمومی بیان کرد یک سری مجموعه کلیپ از بچه ها در دوران دانشجویی آماده کردم انشالله قسمت شد اومدیم مشهد میشینیم با هم میبینیم و لذت میبریم. [ شنبه 93/10/13 ] [ 10:23 عصر ] [ سجاد رحیمی (86) ]
|
||