سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یک روز، یک حدیث
تلاوت برگزیده
تلاوت برگزیده
ابراهیم عقیلی
ورودی 94


سورۀ انعام | آیه 59
به همراه تحلیل استاد ابوالقاسمی


بارگذاری

-----------------------------------------------
تلاوتهای مورد علاقتون رو به
razavyoon@chmail.ir
ارسال کنید. البته تلاوتهای اساتید
و دانشجوهای خودمون اولویت داره.


.:: بایگانی تلاوت ها ::.
تصویر برگزیده
تصویر برگزیده
-----------------------------------------------
تصاویر خاطره انگیزتون رو به
razavyoon@chmail.ir
ارسال کنید تا تو این بخش قرار بگیره.

 

اکثر ما آدما به دلایل گوناگون علاقه ای به نوشتن خاطرات نداریم شاید منم یکی از همین آدما باشم اما معتقدم لحظه لحظه زندگی خاطرست که هر لحظه صفحه ای ازش ورق
می خوره. جمعه یک روز پاییزی بود. بر اساس علاقه درونیم به مزار شهداء، هر از چندی که شزایط پیش میومد میرفتم بهشت رضا. اون روز از شب قبلش با جواد و یا احمد (جواد خسروی و احمد محمدیان هم اتاقیام در مشهد) برنامه ریخته بودیم که فردا بریم اونجا. جواد اون روز رفته بود حرم شایدم نرفته بود و با هم بودیم دقیق یادم نیست اما قبل رفتن به حرم به سمت جمعه بازار کتاب حرکت کردم. اونجا که رسیدم طبق معمول در بین کتابا پرسه می زدم تا اگه کتابی به چشمم بیاد بخرم. چند دقیقه ای توی بازار می چرخیدم اما کتاب درسی نخریدم. همین طور که کتابا رو نگاه می کردم رسیدم به آخر جمعه بازار و آخرین کتابفروشی که مربوط به کتب مهندسی و برق و کامپیوتر بود. یهو در  بین کتابای مهندسی یه کتاب کوچک نظرمو جلب کرد. «پرنده آسمان میمک» که زندگی شهید مهدی میرزایی رو نوشته بود. در همون لحظه دلم شکست با خودم گفتم الهی بمیرم که تو شهید در بین این کتابای مهندسی غریب باشی. کتابو خریدم. داشت دیر میشد سریع خودمو به حرم پیش جواد رسوندم. با هم رفتیم سوار اتوبوسای بهشت رضا شدیم. مثل همیشه وقتی اونجا رسیدیم سر مزار برخی از شهدا نشستیم و فاتحه خوندیم و بعدش بین قبر شهداء کمی قدم زدیم. فکر می کنم چهل و پنج دقیقه یا یک ساعتی شد که اونجا موندیم. داشتیم میرفتیم که بریم سوار اتوبوسا بشیم و برگردیم از همون قبر اولی که اومده بودیم به همون سمت داشتیم برمی گشتیم که یهو نگام به یه قبر افتاد. حرکتمو کم کردم با خودم گفتم وای خدا این چرا اینقده برام آشناست. دو ثانیه نگذشت گفتم: جواد؟ جواد صبر کن. این خیلی برام آشناست. جواد برگشت همون طوری که محو عکس شهید شده بودم ناخود آگاه کتابی که از جمعه بازار خریده بودم رو در آوردم یه نگاه بهش انداختم دیدم این شهید همین شهیدیه که کتابشو خریدم. اون لحظه خیلی برام زیبا بود و زیبا خواهد بود. این یکی از بهترین خاطرات دوران دانشجوییم در مشهده. اون لحظه رو هیچ وقت فراموش نمی کنم...

 


[ سه شنبه 93/10/9 ] [ 2:2 عصر ] [ مسعود طالبی مقدم (87) ]
درباره ی وبلاگ
رضویّون -  دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد

کانون دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد، در سال 1389 تأسیس گردید. این وبلاگ وابسته به این کانون، و محلی است برای هم افزایی فعالیت ها و ایده های قرآنی. ان شاء الله بتوانیم قدمی مؤثر در راه ترویج «انس با قرآن کریم» برداریم.

رضویون در آپارات

ثبت نام نویسندگی وبلاگ رضویّون

حقیقت این است که ما هنوز خیلی از قرآن دوریم...

کد نمادِ ما
ذکر امروز
دانشکده ها
دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم

قرآن و زندگی - وبلاگ شخصی استاد عظیم پور

انجمن علمی دانشجویی دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد

دانشجویان دانشکده علوم قرآنی شاهرود

فاطر - بسیج دانشجویی دانشکده علوم و فنون قرآن تهران

ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای
بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان
مسجد نما
مدرسه نما
جامع الاحادیث
پایگاه اطلاعرسانی مداح اهل بیت (ع) حسن نجف زاده
اسلام کوئست
مؤسسه فرهنگی بیان هدایت نور
طرحی برای فردا
روشنگری
آمار بازدید
بازدید امروز: 23
بازدید دیروز: 414
کل بازدیدها: 2433002
موسیقی وبلاگ
ایران رمان

ابزار هدایت به بالای صفحه