داستانک بسیج انگار همین دیروز بود که میشستیم تو کلاس استاد مرحوم ربیعه و ایشون برامون از سرنوشت صدام ملعون که اون موقع ها در به در شده بود و هنوز پیداش نکرده بودن صحبت میکرد. استاد میگفت اومده قصرشیرین پنهان شده با اون لهجه خاصش و شور مخصوص خودش، خدا رحمتش کنه بعضی بچه ها تقلید صدای استاد رو در میاوردن از خودش بهتر!!! من بیشتر وقتا دیر میومدم تو کلاسش،برا همون همیشه میگفت: کجا بودی؟؟ منم بی وقفه میگفتم تو دفتر بسیج کار داشتم. یه روز که طبق معمول دیر اومدم کلاس استاد شعری برایم سرود به این مضمون: البسیج (1) ما البسیج (2) و ما ادراک ما البسیج (3) سید رسول یلعب فی البسیج (4) همیشه این شعر رو با خودم میخوندم و گه گاهی میخندیدم و گه گاهی با خودم میگفتم واقعا ما چی کار میکنیم!!!!؟؟؟؟؟ --- بازی !!!!!!!!! [ جمعه 92/9/1 ] [ 11:23 عصر ] [ سید رسول سید حسینی (81) ]
|
||