به بهانه سالروز حرکت کاروان امام حسین(ع) از مکه به کربلا
«الحمد لله، و ما شاء ا...، و لا قوّة الا با...! مرگ همچون گردنبند دخترکان، آویزه گردن بنیآدم است. و من چقدر مشتاق دیدار گذشتگان خویشام! چنانکه یعقوب(ع) مشتاق دیدار یوسف(ع) بود ... گویا میبینم که گرگهای بیابان، بین «نواویس» و «کربلا» بندبند پیکرم را از هم جدا میکنند و شکمهای گرسنه و کیسههای خالی خود را پر میسازند ... ما اهلبیت به رضای خدا خشنودیم و بر بلای او صبر میکنیم ... هرکس که آماده جانبازى در راه ماست و شوق دیدار خدا را دارد، با ما روانه شود که من انشاءا... بامداد راهی سفر خواهم شد.» ***** بهتر! موی دماغمان شده بود! از سیاست و کیاست هم که بویی نبرده است؛ میخواهد در برابر یزید بایستد. همین علویبازیها دودمانتان را به باد داده است دیگر! اصلاً من چرا خودم را پریشان رفتن حسین(ع) کنم؟ این تقدیر الهی سحده شکر دارد: شکراً لله، شکراً لله، شکراً لله ... تا حسین(ع) در مکه باشد، کسی صدای پسر زبیر را نخواهد شنید. ***** هرچه گفتم به خرجش نرفت. عاقبت کار خودش را کرد. میگویم کوفیان امتحان خود را پس دادهاند؛ میگوید باید بروم. میگویم چه بایدی در کار است؟ میگوید رسول خدا(ص) را در خواب دیدهام که میفرمایند: «انّ ا... شاءَ اَن یَراکَ قَتیلاً». میگویم پس حداقل اهلوعیال را با خودت نبر؛ میگوید هم ایشان فرمودند: «انّ ا... شاءَ اَن یَراهُنَّ سَبایا». چه سرّی در کار حسین(ع) است وقتی پند عموزاده حکیم خود، ابنعباس، را هم نمیخرد!
*****
پسر فاطمه(س) را میبینی؟ عمره مفردهای به جا آورد و حالا درست همزمان با حرکت حاجیان بهسوی منا، بار سفر به کوفه بسته است. شکر خدا ما هم مسافر کوفهایم. بعد از انجام مناسک، به زُهیر خواهم گفت که باروبُنه را جمع کند و تیز بهسوی حسین(ع) براند. شاگرد زینب(س) نیستم اگر حسینیات نکنم زهیر! ***** امسال حاجی نشدم، اما در همین کوفه دارم صدایت را میشنوم پسر علی(ع)! خرمافروش پیر کوفه چه آرزویی دارد جز فدا شدن در راه حسین(ع)؟ اما خودت شاهدی که میثم تمّار را فقط شوق شهادت بر فراز نخل محبوبش پابند کوفه کرده است. باید بمانم تا صدق پیشگویی علی(ع) پسر رسوای «زیاد» را رسواتر کند. بر فراز نخل با زبان بیزبانی به پیشگاهت سلام خواهم داد: السلام علی الحسین، و علی علیّ بن الحسین، و علی اولاد الحسین، و علی اصحاب الحسین. ***** صدای دادخواهی مسلمبنعقیل(ع)، صدای مظلومیت حسینبنعلی(ع) است. غربت مسلم(ع)، پرتوی از غربت حسین(ع) است. اگر حبیب بنمظاهر نتواند سفیر حبیبش را یاری کند، دیگر کوفه را برای چه میخواهد؟ باید راه بیابان در پیش بگیرم؛ حسین(ع) فدایی میخواهد، نه کاتب و قلمبهدست! ***** چقدر خوشحالام که میبینم در لبّیکگویی به حسینم لحظهای درنگ نکردی؛ که میبینم نخل ادب و حرمتداریام به بار نشسته است. امّالبنین باید سر به آسمان بساید که میبیند سه برادرت را هم بسیج کردهای برای یاری حسین(ع). راستی امروز «ترویه» است؛ حاجیان برای تشنه نماندن در منا از مکه آب برمیدارند. همه مشکها را پرآب کنی عباسم! مبادا تشنگی کودکان حسینم را بیازارد. حسین(ع)، جان من است؛ جان تو و جانِ جان من! ***** دارم میروم مادر! بهسوی همان سرنوشتی که بارها قصهاش را در گوشم زمزمه کرده بودی؛ بهسوی صحرایی که نمایشگاه صبر من خواهد شد؛ بهسوی خارزارهایی که تا کوفه و شام، پای ولایتم را نشاندار خواهند کرد؛ دارم بهسوی عاشورا میروم مادر! دعایم کن. وعده ما صحرای کربلا، گودال قتلگاه حسین(ع)! با تشکر از آقای احمد عبدا...زاده مهنه
[ دوشنبه 92/7/22 ] [ 9:20 صبح ] [ هادی فرخنده نژاد (82) ]
|
||