• وبلاگ : رضويّون
  • يادداشت : خاطره دانشجويي(1) خوابگاه دانشجويي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام سجاد
    همه زحمت کشيدن. انقد اسم منو مياريد، ميترسم ترورم کنن!
    خاطرت خيلي باحال بود، اون زمانا نشنيده بودم کلک! خدا خيرتون بده، چقدر خوشحالشون کرديد. ولي حقش بود به جاي دخترش يکي از شماها رو ميبرد مکه!!!
    پاسخ

    سلام محمدرضا. نترس حاجي.مکه نميخواستيم فقط عکس دخترش را که ديديم به چشم خواهري خوب بود. همون موقع به جواد گفتيم ميخواي اين دخترا يا نه. گفتيم هروقت اومد بحثش را پيش ميکشيم که تا وقتي اومد از بس شور و حال داشت يادمون رفت بحثش را مطرح کنيم.