ناگهان متوجه استاد حسيني شديم که در حال اومدن به سمت ما بودن و با تعجب پرسيدن کجا؟ ما هم به روي خودمون نياورديم و گفتيم: چون شما نيومديد اومديم توي حياط يه هوايي بخوريم اما فکر کنم استاد متوجه دروغ ما با کيف هاي به روي دوش ما شدن.... و خلاصه اينکه اين عمليات ناموفق ماند و ما به کلاس برگشتيم و فکر کنيد که با چه حالي به درس گوش داديم....
.
ولي خب فکر بد درباره ما نکنيد چون ما اقدامات خوب هم داشتيم اما فعلا همين اندازه کافيه.........
با احترام.... خواهر کوچک شما- ورودي 89
به اميد ديدار هم مکتبيهاي گرامي.
يا علي.