سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یک روز، یک حدیث
تلاوت برگزیده
تلاوت برگزیده
ابراهیم عقیلی
ورودی 94


سورۀ انعام | آیه 59
به همراه تحلیل استاد ابوالقاسمی


بارگذاری

-----------------------------------------------
تلاوتهای مورد علاقتون رو به
razavyoon@chmail.ir
ارسال کنید. البته تلاوتهای اساتید
و دانشجوهای خودمون اولویت داره.


.:: بایگانی تلاوت ها ::.
تصویر برگزیده
تصویر برگزیده
-----------------------------------------------
تصاویر خاطره انگیزتون رو به
razavyoon@chmail.ir
ارسال کنید تا تو این بخش قرار بگیره.

سخت آشفته و غمگین بودم… 
... 
به خودم می گفتم: 

بچه ها تنبل و بد اخلاقند 

دست کم میگیرند 

درس ومشق خود را… 

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم 

و نخندم اصلا 

تا بترسند از من 

و حسابی ببرند… 

خط کشی آوردم، 

درهوا چرخاندم... 

چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید 

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید ! 

اولی کامل بود، 

دومی بدخط بود 

بر سرش داد زدم... 

سومی می لرزید... 

خوب، گیر آوردم !!! 

صید در دام افتاد 

و به چنگ آمد زود... 

دفتر مشق حسن گم شده بود 

این طرف، 
آنطرف، نیمکتش را می گشت 

تو کجایی بچه؟؟؟ 

بله آقا، اینجا 

همچنان می لرزید... 

” پاک تنبل شده ای بچه بد ” 

" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند" 

” ما نوشتیم آقا ” 

بازکن دستت را... 

خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم 

او تقلا می کرد 

چون نگاهش کردم 

ناله سختی کرد... 

گوشه ی صورت او قرمز شد 

هق هقی کردو سپس ساکت شد... 

همچنان می گریید... 

مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله 

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد 

زیر یک میز،کنار دیوار، 
دفتری پیدا کرد …… 

گفت : آقا ایناهاش، 
دفتر مشق حسن 

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود 

غرق در شرم و خجالت گشتم 

جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود 

سرخی گونه او، به کبودی گروید ….. 

صبح فردا دیدم 

که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر 

سوی من می آیند... 

خجل و دل نگران، 
منتظر ماندم من 

تا که حرفی بزنند 

شکوه ای یا گله ای، 
یا که دعوا شاید 

سخت در اندیشه ی آنان بودم 

پدرش بعدِ سلام، 
گفت : لطفی بکنید، 
و حسن را بسپارید به ما ” 

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟ 

گفت : این خنگ خدا 

وقتی از مدرسه برمی گشته 

به زمین افتاده 
بچه ی سر به هوا، 
یا که دعوا کرده 

قصه ای ساخته است 

زیر ابرو وکنارچشمش، 
متورم شده است 

درد سختی دارد، 
می بریمش دکتر 
با اجازه آقا ……. 

چشمم افتاد به چشم کودک... 

غرق اندوه و تاثرگشتم 

منِ شرمنده معلم بودم 

لیک آن کودک خرد وکوچک 

این چنین درس بزرگی می داد 

بی کتاب ودفتر …. 

من چه کوچک بودم 

او چه اندازه بزرگ 

به پدر نیز نگفت 

آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم 

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم 

من از آن روز معلم شده ام …. 

او به من یاد بداد درس زیبایی را... 

که به هنگامه ی خشم 

نه به دل تصمیمی 

نه به لب دستوری 

نه کنم تنبیهی 

یا چرا اصلا من 
عصبانی باشم 

با محبت شاید، 
گرهی بگشایم 

با خشونت هرگز... 

با خشونت هرگز... 

با خشونت هرگز...

 


کلیدواژه ها:
[ چهارشنبه 92/2/4 ] [ 10:29 عصر ] [ سیده فاطمه موسوی (81) ]
درباره ی وبلاگ
رضویّون -  دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد

کانون دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد، در سال 1389 تأسیس گردید. این وبلاگ وابسته به این کانون، و محلی است برای هم افزایی فعالیت ها و ایده های قرآنی. ان شاء الله بتوانیم قدمی مؤثر در راه ترویج «انس با قرآن کریم» برداریم.

رضویون در آپارات

ثبت نام نویسندگی وبلاگ رضویّون

حقیقت این است که ما هنوز خیلی از قرآن دوریم...

کد نمادِ ما
ذکر امروز
دانشکده ها
دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم

قرآن و زندگی - وبلاگ شخصی استاد عظیم پور

انجمن علمی دانشجویی دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد

دانشجویان دانشکده علوم قرآنی شاهرود

فاطر - بسیج دانشجویی دانشکده علوم و فنون قرآن تهران

ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای
بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان
مسجد نما
مدرسه نما
جامع الاحادیث
پایگاه اطلاعرسانی مداح اهل بیت (ع) حسن نجف زاده
اسلام کوئست
مؤسسه فرهنگی بیان هدایت نور
طرحی برای فردا
روشنگری
آمار بازدید
بازدید امروز: 341
بازدید دیروز: 180
کل بازدیدها: 2415691
موسیقی وبلاگ
ایران رمان

ابزار هدایت به بالای صفحه